سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

صفا در حرم....

 

 

صبح خیلی زود  خورشید هنوز طلوع نکرده بود.از هتل اومدم بیرون.رفتم بسمت حرم آقا ابوالفضل العباس(ع) تقریبا خلوت بود.وارد صحن و سرای آقا که شدم.زمان برام متوقف شد .یعنی اصلا گذشت ثانیه ها و دقایق برام مهم نبود.یه دستمو گذاشتم رو سینه ام.و آهسته آهسته رفتم طرف ضریح مقدس آقا .دو سه متریه ضریح مقدس که رسیدم .دو زانو روی زمین نشستم.به ضریح نگاه میکردم و اشک میریختم. عشق بود و صفا..خدایا این لحظه چه لحظه لذت بخشی بود.خدایا من خوابم یا بیدارم؟صورتمو مالیدم به کف حرم آقا .اول سمت راست صورتم رو بعد سمت چپ..خاک پای زائرای آقا رو توتیای چشمم کردم.بلند شدم به آرامی و با شوق و اشک فراوان نزدیک ضریح شدم .ضریح مقدس آقا تو بغلم بود.آی عاشقای علمدار کربلا.صفایی که اونجا زیر قبه آقا نصیبم شده بود در عمرم ندیده بودم.چسبیده به ضریح مقدس.یاد شهدا کردم. شهدایی که آرزوی دنیوی زیارت کربلا تو دلشون موند. و در این دنیا از زیارت ناکام موندن. .شهدایی که راه رو برای من گنه کار باز کرده بودن ..اما خوب در این دنیا اونها نتونستن کربلا رو زیارت کنن .اما حالا .حالا .حالا....... خوشبحالشون که سر سفره آفا ابوالفضل العباس(ع) مهمانن..شهدا .شهدای عزیز من یادتون کردم .شما هم شفاعت ما رو پیش آقا کنید تا ایشون هم شفاعت ما رو .........